دوباره وقت رفتن است؛ هنوز تازه انس گرفته بودیم اما حیف چه قدر زود دیر شد



چگونه با مهمان محبوب خداحافظی کنیم؟ خدای مهربان! می دانم اگر آفتاب نگاهت بر ما نتابد دوباره دل ما یخ می زند و ظلمانی می شود.

دوباره بازمی گردیم به حال قدیم مان...

چه زیبا بود نغمه های سحر گاهی ماه خدا. چه زیبا نجوا می کرد امیرالمؤمنین در مسجد کوفه و.... هرچه بود گذشت.

سحرها گذشت، افطارها گذشت، راز و نیاز در نیمه شب ها گذشت، حتما ما را بخشیده ای به التماس بندگانت برای بازگشت گوش می دهی. دیگر وقت خداحافظی نزدیک است. اما خوش به حال آنهایی که عید بخشش گناهانشان را جشن می گیرند.

راستی اسم تشنگی آمد. وقت افطار تا آب می نوشیدم یاد طفل شیرخواره ای می افتادم، تصویری از کودکی تشنه و مشکی بر دوش در آستانه خیمه علمدار در ذهنم نقش می بست.

یادی از شرمندگی مردی در برابر مولایش از ذهنم عبور می کرد، نمی دانم چرا، اما هرچه فکرمی کنم جز به این نتیجه نمی رسم که این ماه عطر محرم دارد. شاید به خاطر همین است که خودت گفتی اگر کسی بخشیده نشده باشد باید تا روز عرفه صبر کند.

آری باید به دامان مولایمان حسین برویم، خدایا! در این لحظات پایانی از تو می خواهیم، خوبی را از ما نگیری؛ تنها تویی دستگیر.  در لغزشگاه ها دست ما را نیز رها نکن.