ماجرای شفا گرفتن کودک سه ساله زاهدانی توسط امام مهربانی ها؛
گوشی اداره که زنگ خورد هراسان خودم را به خانه رساندم کودک سه ساله ام که
ساعتی پیش در خانه بازی می کرد هم اکنون همچون لاک پشتی مچاله شده بود که
توان انجام هیچ حرکتی را نداشت.
دکترها علت را قطع نخاع اعلام کردند؛
ناامیدی در کنج دلم میهمان شده بود فرزندم را بی حرکت در مقابلم نظاره می
کردم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد یک هفته کارم گریه و زاری بود تا به
پیشنهاد همسرم راهی مشهد الرضا شدیم.
سه شب فرزندم را دخیل پنجره فولاد
شمس الشموس کردم لحظات به غروب پیش می رفت چشمانم را خواب سنگینی فرا
گرفته بود فرزندم بیش از یک هفته غذایی نخورده بود، بی حرکت با دست و پایی
کج بر روی زانوهایم بود که خواب میهمان چشمانم شد.
نمی دانم چه مدت طول
کشید که همسرم صدایم زد کبری «علی» شفا پیدا کرد شاید خواب نبودم اما رمق
بیدار شدن هم نداشتم. در عالم خواب باورم نمی شد همسرم برای چندمین بار
خطاب به من گفت:«علی راه می رود» ناگهان چشمانم باز شد جا خوردم هاج و واج
نگاه می کردم، اشک از چشمانم سرازیر شده بود. در آن لحظه جز شکرگذاری به
درگاه خدا با صدای بلند هیچ کاری نمی توانستم انجام دهم.
فقط فرزندم را
سالم در حالی که در آغوش مادربزرگش جا گرفته بود می دیدم، زائران تمامی
لباس هایش را بر تنش پاره کرده بودند بگونه ای که تمامی تنش زخمی شده بود
اما خوشحال بودم فرزند شفا گرفته آقا علی ابن موسی الرضا(ع) بود.
براستی؛ اگر با دلی شکسته به درگاه حق رو کنیم قطعا با دست پر از امید حاجت روا خواهیم شد.