برخی کلمات مثل حدیث هستند. هزار بار هم که بخوانی باز تازه اند. تازه
اند و تازگی می افزایند. برخی انسان ها هم چنین اند. گذر زمان نمی تواند
آنان را در قالبی بنشاند و در قاب خویش گیرد.تازه اند و باز تازگی می تراود
از نام و یاد آن ها. اصلا حدیث اند و مدام تازه. اگر بخواهیم از "انسان
های حدیث"نام ببریم به نام بلند شهیدان خواهیم رسید که نام خدایند و یادآور
خدا نیز هم.در میان شهدا باز به نام های بلندی می رسیم که بسان اذان
عزتمندی، آدمی را به سر خط بزرگی می رسانند. کسانی چون امیر شهید ارتش، که
بسان خود ارتش، کلمه طیبه شده است، سپهبد شهید علی صیاد شیرازی، که با هیچ
عنوانی جز" شهید " به جایگاه شایسته خویش نمی رسید. او باید شهید می شد.
این"باید" را هم زندگی سراسر معرفت اش"تقدیر" کرده بود و الا شهادت را به
هرکس پیشکش نمی کنند. اصلا وقتی بهشت را به بها می دهند و دست بهانه از
هزار فرسنگی آن کوتاه است، مگر می توان از "باب" بزرگی که فَتَحَهُ ا...
لِخاصَّةِ أَولیائِهِ، جز با برات جهاد و شهادت، گذشت. باری، صیاد باید
شهید می شد والا "ابتر" می ماند "کوثر عشق". او باید شهید می شد و چقدر
زیباست وقتی کلام رهبر مجاهد انقلاب در شرح این حدیث مجسم، حدیث می شود که؛
«دو هفته پیش شهید کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی
اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من شهید بشوم. گفتم
شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید،
نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز
کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت صیاد را به
من دادند، من گفتم صیاد، شایسته شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد.
وقتی این جمله را گفتم، چشمهای شهید کاظمی پُرِ اشک شد و گفت: انشاءا...
خبر من را هم بهتان بدهند!»
فاصله بین مرگ و زندگی، فاصله بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم
زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءا... دارند. همه خدا را
ملاقات می کنند؛ هر کسی یک طور؛ بعضی ها واقعاً روسفید خدا را ملاقات می
کنند، که احمد کاظمی و این برادران حتماً از این قبیل بودند؛ اینها زحمت
کشیده بودند.(بیانات در مراسم تشییع پیکرهای فرماندهان سپاه 1384.10.21)
بله، حیف بود صیاد بمیرد. مرگ با همه عظمت و شکوهش در برابر شهادت احساس
کوچکی می کند چنان که مردگان در برابر شهدا. پس حیف بود مردی که شهادت را
زندگی کرده بود، جز با شهادت به پایان برسد. چه می گویم؟ پایان؟ نه شهادت
اصل اصل اصل آغاز است پس حیف بود صیاد دوباره آغاز نشود مردی که به گفته
عارف بزرگ، آیت ا... بهاءالدینی، از جنس نور بود چنان که یکی از یارانش
روایت می کند؛
رفتم قم رسیدم خدمت آقای بهاء الدینی ... ایشان به من نگاهی کردند، گویا
منتظر بودند که پیغام را برسانم گفتم که حاج آقا! جناب صیاد به شما سلام
رساندند و گفتند دلم برای شما تنگ شده، پاسخ آقای بهاء الدینی که آقازاده
شان هم آن جا بود این بود، گفت:شما آقای صیاد را می شناسید؟ گفتم: حاج آقا
فرمانده من است من چطور نشناسمش! گفت شما آقای صیاد را می شناسید؟ با سؤال
دوم فهمیدم که حاج آقا به من می خواهد بگوید شما نمی شناسیدش. گفتم:نه آن
قدری که شما می شناسید. گفت: آقای صیاد را می شناسید؟ گفتم:نه حاج آقا. سه
بار از من سؤال کردند و بار سوم گفتم نه حاج آقا. ایشان به من این را گفت،
صیاد یک پارچه نور است، سه بار هم تکرار کرد... بله شهید نور بود و الان هم
ما در شعاع انوار شهدا، راه را پیدا می کنیم والا در ازدحام آهن و ماهواره
ها مگر می شد از "ماه" سراغ گرفت؟ اگر هنوز می توانیم به آسمان نگاه کنیم و
لبخند فرشته ها را بخوانیم به برکت شهیدانی مانند صیاد است که پیر دیر
عشق، حضرت آیت ا... خامنه ای، در باره اش و در باره شکوه نام او در نگاه
مردم چنین می گوید؛ بنده وقتی به تلویزیون نگاه می کردم، سیل عظیم و خروشان
جمعیت را می دیدم. من چند جا این حالت را دیدهام که یکی از آن ها اینجا
بود. دیدم یک عامل معنوی اثر می گذارد و آن، اخلاص است.
برادران عزیز! اخلاص چیز عجیبی است؛ یعنی کار را برای خدا کردن و همان
چیزی که مضمون عامیانهاش در شعری آمده است: «تو نیکی می کن و در دجله
انداز». انسان برای خدا کارِ خوب و درست و صحیح بکند و در پی این نباشد که
حتماً به نام او ثبت شود و امضای او زیر آن بیاید؛ این بلافاصله اثر می
دهد. خدای متعال بعد از شهادت این مرد، در همین قدم اوّل، به او اجر داد.
البته خود شهادت بزرگ ترین اجری بود که خدا به او داد؛ چون این طور کشته
شدن، برای انسان خیلی افتخار است. بالاخره صیاد شیرازی، یک مرد پنجاه و چند
ساله، 10 سال دیگر، 20 سال دیگر، 30 سال دیگر - که با یک چشم به هم زدن می
گذرد - از دنیا می رفت و از همین دروازه عبور می کرد؛ منتها با یک ناخوشی،
با یک بیماری، با یک تصادف، یا با یک سکته قلبی؛ از این حوادثی که دایم
اتفاق می افتد.(بیانات در دیدار فرماندهان ارتش – 1378.1.25) بله شهادت،
هدیه خدا بود به مردی که جز خدا را نمی پرستید و عالم را محضر خدا می دانست
و در طریق عشق تا پای جان به پیش رفت و سرانجام ، نوع شهادت اش هم اورا با
صاحب نامش، مولا علی (ع) پیوندی بشکوه داد، آن گونه که رهبر انقلاب می
فرماید؛
کشتن کسی مثل «صیّاد شیرازی» خیلی هنر و توانایی و پیچیدگی تشکیلاتی نمی
خواهد. آدمی از خانهاش بیرون می آید، سوار اتومبیلش می شود و بدون محافظ
راه می افتد و می رود. در این میان اگر دو نفر آدم، نامردانه و مخفیانه و
با فریبگری تصمیم بگیرند او را به قتل برسانند، کار سادهای است، والّا اگر
می خواستند مردانه جلو بیایند، صیّاد شیرازی یک نفری جواب امثال آن ها را
می داد.
کسی مثل امیرالمؤمنین (ع)را هم یک نفر آدم با یک همدست می تواند بکشد؛ چون
او شیر همه بیشههای مردانگی و شجاعت بود. بنابراین کشتن کسی مثل صیّاد
شیرازی، نه دلیل قوّت سازمانی و نه دلیل طرفدار داشتن کسی است. این کار جز
خباثت و شقاوت و دوری روزافزون آن ها از مردم و ارزشها، چیز دیگری را نشان
نمی دهد.
وقتی مردم به این حادثه، این طور جواب می دهند، خیلی چیزهای بزرگ به دست
ملت می آید. خون شهید حقیقتاً چیز مبارک و عجیبی است. شما ببینید در تشییع
شهید صیّاد شیرازی چه اجتماعی تشکیل شد! همه متأثّر بودند و گریه می کردند.
هیچ کس به خاطر رودربایستی و برای نشان دادن خود نیامده بود؛ همه با
انگیزه قلبی آمده بودند.(بیانات در دیدار فرماندهان ارتش – 1378.1.25)...
صیاد شیرازی اگر چه از جبهه، باز گشت اما سر انجام در تهران به صید شهادت
رسید و خود را به قافله کربلاییان رساند. به قافله ای که تا همیشه «هل من
ناصر» حسینی را به جان لبیک می گویند و راه را همچنان باز نگه می دارند تا
صراط مستقیم معرفت همواره رهروانی آفتاب جان داشته باشد و امروز هم بتوان
گفت راه شهادت تا همیشه باز است، هرکس
مرد راه است، بسم ا...