غروب غربت، در لابه ‏لای دقیقه‏ های خاکی بقیع قد می‏ کشد. مدینه، با التهاب به مدار پرواز کبوتران دست می‏ برد تا مردم، آیه‏ های زخمی نشناختنت را به دوش بکشند و عذر نیاورند.

زمین، آبستن اشک می‏ شود. خورشید، قد خم می ‏کند و دست‏های ملتمس عرشیان، همگام با فرشیان، شعر بی‏قراری را در آغوش می ‏کشند.

داغ در گلوی شیعیان منتشر می ‏شود تا بلوغ ابری بقیع را نظاره کنند.

نبض تاریخ به هم خورده است، دشمنان، با زهرشان، قلب تو را نشانه رفته ‏اند تا حوصله خدا را سر ببرند.

با این بدبختی عمیقی که فراهم کرده ‏اند، نه تنها به ساحت سبزت راه نیافته ‏اند، که آتش جهنم خودشان را شعله ‏ورتر ساخته ‏اند. اینان، سپاهیان شیطانند که از دهلیزهای پرپیچ و خم جهالت و نکبت سردرآورده ‏اند. اینان می ‏خواهند آینه امامت را بشکنند؛ ولی دیری نخواهد پایید که مذلت و سرافکندگی خویش را در قامت «وجوه یومئذ خاشعه» تجربه خواهند کرد.

خورشید از چشمان تو تقلید می‏ کند، هنوز هم دنیا، از شکوه جاری تو وام می‏ گیرد. هنوز هم دانشگاه، به نام تو زنده است؛ حوزه از زلال دانش تو آب می‏خورد و عطش دانش‏ اندوزی راهیان عشق، با کلام تو سیراب می ‏شود.