چند سال پیش از جنوب کشور به سوی مشهدمقدس تشییع سراسری داشتیم.
کاروان
شهدای تازه تفحص شده در بین مسیر از ورامین هم رد می شد. مادر یک شهید مفقود اهل
ورامین تعریف می کرد: "من در منزل خواب بودن که فرزند شهیدم آمد به خوابم و
گفت مادر چه نشسته ای؟ بلند شو بیا استقبال شهدا!
من نمی دانستم فرزندم در بین این شهداست. رفتم تشیبع شهدا و بچه ام را در بین شهدا
پیدا کردم و تا یک جایی مشایعت کردم و برگشتم منزل. کاروان هم رفت سمت مشهد. همان
شب دوباره خواب پسرم را دیدم. به من گفت مادر به مردم بگویید: به این شهدا نگویید
یک مشت استخوان!
مادر! هنگامی که مردم چفیه هایشان را می انداختند بالای تریلی که دژبانها این چفیه
ها را به تابوت شهدا متبرک کنند، ما شهدایی که اسم داشتیم چفیه ها را می گرفتیم و
آن را به شهدای گمنام متبرک می کردیم و به مردم بر می گرداندیم" (سردارباقرزاده)