به یقین فصل جوانی در زندگی انسان ها نقطه عطف تغییر، تحولات و شکل گیری ماهیت و هویت آدمی است که در سرنوشت فرد و به تبع آن جامعه نقش اساسی دارد. پس گزاف نیست اگر بگوییم این برهه از زندگی انسان ها فرصتی است برای همه جوامع که در صورت برنامه نداشتن برای آن به تهدید تبدیل می شود. همان طور که قابلیت دانشمند شدن در یک جوان پنهان است، زمینه مجرم و معتاد شدن هم وجود دارد. پس برنامه ریزی برای جوانان مانند حرکت بر لبه تیز شمشیر است. کشور ما نیزبه عنوان کشوری که حجم قابل توجهی از جمعیت آن را جوانان تشکیل می دهد، باید به این مسئله توجه ویژه داشته باشد در غیر این صورت تبعات سنگینی را از این ناحیه متحمل می شود. در همین زمینه و به مناسبت نزدیک شدن به روز جوان قصد داریم در این مجال کوتاه به جای پرداختن به صحبت های مسئولان نگاهی گذرا به درد دل جوانان داشته باشیم. جوانانی که پس از گذر از دوره نوجوانی، برای ادامه زندگی 2 گزینه را بر سر راه خود می یابند یا قبولی در دانشگاه و ادامه تحصیل، یا پشت کنکور ماندن و عواقب آن!
این در حالی است که برخی از جوانانی که در دانشگاه ها مشغول به تحصیل می شوند تنها حس رهاشدگی و بی هدفی در جامعه را برای 4 یا 6 سال به تعویق می اندازند و پس از پایان تحصیلات خود به این نتیجه می رسند که وقت خود را تلف کرده اند و برخی برای امرار معاش مشغول به کاری می شوند که 4 سال قبل با همان دیپلم هم می توانستند آن را انجام دهند و حداقل در این چند سال می توانستند به کار خود رونق بخشند تا توان تشکیل خانواده را داشته باشند. آری، این بی هدفی و غیرمولد بودن، خود را در همه جنبه های زندگی جوانان نشان می دهد. تحصیلات گاه بی هدف و غیرمفید، کارهای غیرمولد برای جامعه، تفریح و فراغت هایی که به جای بازتولید انرژی جوانان به تخریب روح و روان آن ها منجر می شود.  پای حرف بسیاری از این جوانان که می نشینی از آنان می شنوی که این روزها جوانی کردن و جوان ماندن سخت است عمر خود را در راه رسیدن به هدف سپری کرده ولی هنوز نرسیده اند! برخی می گویند که جوانانی هستند در شناسنامه؛ اما پیرشده و زخم خورده مشکلاتی چون بیکاری، ازدواج، طلاق، اعتیاد و مشکلات دیگر.
رویای شیرین ازدواج
دانش آموخته رشته حسابداری در میانه درد دل های خود می گوید: به یاد ندارم پس از گرفتن مدرک لیسانسم هیچ آزمون استخدامی را از قلم انداخته باشم، اما از هیچ کدام نتیجه نگرفتم و به خاطر اینکه بتوانم مستقل شوم و دیگر سربار پدر و مادرم نباشم، در یک شرکت کوچک خصوصی به عنوان حسابدار پاره وقت کار می کنم. «محمد مهدوی» می افزاید: حقوق من حداکثر 500 هزار تومان در ماه است. کم است اما برای کاستن شرم پول گرفتن روزانه از پدر مفید و مؤثر است! می دانم این درآمد کفاف این را نمی دهد که با آن رویای شیرین ازدواج و تشکیل خانواده را در سر بپرورانم. در آرزوهایم قرار است برای خود یک شرکت حسابداری تأسیس کنم چون با این روند حتی اگر در آزمونی هم قبول شوم سنم آنقدر زیاد شده است که پذیرفته نمی شوم. برای تحقق آرزوهایم مجبورم زیربار وام و قسط دادن بروم. کاش هزینه ثبت نام در آزمون های استخدامی را برای این روزها پس انداز می کردم. جوان دیگری که تمایلی به عنوان کردن اسمش ندارد، علت روزهای برباد رفته جوانی اش را اعتیاد عنوان می کند و می گوید: در سال اول دانشگاه با افرادی آشنا شدم که کم کم مرا به سمت اعتیاد کشاندند و همین بهانه ای شد برای رها کردن درس و دانشگاه. حدود 4 سال از زندگی ام با اعتیاد گذشت تا اینکه به لطف یکی از برادرانم از این دام خلاصی پیدا کردم و با تلاش خود و کمک برادرم توانستم ترک کنم.  نزدیک به یک سال است که دوباره خودم را یافته ام و می خواهم آنچه را به خود بد کرده ام جبران کنم. اما هرچه به این در و آن در می زنم نمی شود. برخی اشتباهات، تاوان سنگینی دارد. اعتیاد هم یکی از آنهاست با اینکه ترکش کرده ام اما هنوز سایه اش را در زندگی ام احساس می کنم. اگر جایی برای کار می روم بعد از تحقیق متوجه می شوند که در گذشته این مشکل را داشته ام و قبولم نمی کنند. اگر به فکر ازدواج می افتم می دانم که محال است چون کار ندارم و برچسب معتاد هنوز بر پیشانی ام هست. مانده ام چه کنم؟ نمی دانم در 32 سالگی دیگر فرصتی برای جبران دارم یا نه؟
خزان زندگی
«عاطفه» دختر 21 ساله ای است که بهار جوانی اش مصادف شد با خزان زندگی مشترک و ازدواجش پس از 6 ماه منجر به طلاق شد. پای درد دلش که می نشینی اظهار می کند: روزی فکرش را هم نمی کردم که چنین قسمتی در انتظارم باشد و آن موقع که با نهایت خوشحالی و شادی و امید به آینده، به استقبال ازدواج می رفتم تصور هم نمی کردم آن روی دیگر زندگی به این زودی خود را به من نشان دهد. خیلی زود همه چیز به هم ریخت و با گذشت 6 ماه دوران عقد فهمیدم همسرم آن کسی نیست که وعده خوشبختی را قبل از ازدواج در گوشم نجوا می کرد. نزدیک به یکسال است که با این اتفاق کنار آمده ام اما فقط من نیستم که دچار این مشکل شده ام و در میان همسن و سال هایم دختران و پسران زیادی را می بینم که به خاطر نداشتن شناخت درست از یکدیگر و نداشتن درک درست از زندگی در ازدواج هایشان متحمل شکست می شوند و برای به دست آوردن تجربه بهای سنگینی می پردازند. آنچه این روزها ذهنم را به خود مشغول کرده این است که من و هم نسلی هایم باید از کجا رسم زندگی کردن را می آموختیم؟ چرا پدر و مادرمان از این نوع مشکلات نداشتند؟ آیا مشکل از نوع تربیت و آموزش و پرورش نسل من است؟
نبود منبع درآمد
«مجتبی صادقی» یکی دیگر از جوانان زاهدان است که درباره ایام جوانی خود می گوید: بعد از گرفتن دیپلم برای برآوردن انتظار خانواده ام و همچنین کم نیاوردن در برابر دوستان و آشنایان وارد دانشگاه شدم و در مقطع کاردانی رشته کامپیوتر مشغول به تحصیل شدم. اما بعد از گذشت 2 ترم به خاطر شهریه ها و هزینه ها از رفتن به دانشگاه پشیمان شدم زیرا خودم که منبع درآمدی نداشتم و مسئولیت پرداخت شهریه بردوش خانواده ام افتاد اما راه برگشتی نداشتم براساس حساب و کتاب، گرفتن مدرک معقول تر به نظر می رسید تا رها کردن دانشگاه پس از پرداخت 2 ترم شهریه اکنون که درسم تمام شده بعد از جست وجوی فراوان برای کار، قرار است سرکاری بروم که شرط پذیرفته شدن در آن دیپلم است! و باید کلی نذر و نیاز کنم تا همین کار درست شود. نمی دانم با گذراندن حدود سه سال از عمرم در دانشگاه، پرداخت شهریه های بالا و گرفتن مدرک فوق دیپلم و برگشتن سرخانه اول، اکنون برنده ام یا بازنده؟ احساس می کنم من و بسیاری از دوستانم که با آنها معاشرت دارم این روزها دچار سردرگمی و ابهام هستیم. از این شاخه به آن شاخه پریدن کار اغلب هم نسلی های ماست. اوج خوشبختی و دستیابی به موفقیت را در این می بینیم که موقعیتی پیش آید و در اداره ای، نهادی، سازمانی استخدام شویم و با خیال راحت و با گرفتن حقوقی سرماه، زندگی کنیم.  احساس می کنم بسیاری از جوانان همسن و سال من به فکر تولید، ایجاد خلاقیت و مفید بودن نیستند هرکس می خواهد با حداقل امکانات موجود، گلیم خود را از آب بیرون بکشد و این روزها که در انتظار جوابِ «استخدامی با دیپلم» هستم به این فکر می کنم اگر این هم نشد با کمک پدرم و گرفتن وام برای خود خودرویی دست و پا کنم و مسافرکشی کنم اما باز به خودم می گویم مگر این شهر چقدر راننده تاکسی می خواهد؟ چون این راه حلی است که اکثر جوانان اطرافم در ذهن خود دارند و خیلی ها هم اقدام به این کار کرده اند.
فراهم نبودن فرصت کار
یکی دیگر از جوانان که دانش آموخته رشته شیمی است، در توصیف روزگار جوانی خود می گوید: بارها شده است که به خود می گویم اگر زمان برمی گشت شاید یک رشته دیگر را انتخاب می کردم. تعداد دانش آموختگان در رشته شیمی خیلی زیاد است از آن طرف فرصت کاری برای این تعداد فراهم نیست. البته گاهی، وقتی به اطراف خود نگاه می کنم و از حال و روز دانش آموختگان دیگر رشته ها با خبر می شوم، متوجه می شوم این فقط مشکل من و رشته من نیست. اگر هر رشته دیگری را هم انتخاب می کردم نتیجه همین بود. کاش کسی به فکر تناسب میان ظرفیت پذیرش دانشگاه ها و موقعیت های کاری در کشور بود. من احساس می کنم این روزها دانشگاه رفتن فقط عاملی برای سرگرم کردن چند ساله جوانان است. از طرفی کیفیت آموزش و فعالیت های فرهنگی و هنری و علمی هم در بسیاری از دانشگاه ها کاهش پیدا کرده است که حداقل دلمان خوش بود چهارسال از عمرمان تلف نشده و چیزی به ما اضافه شده است اما آنچه در محیط دانشگاه با آن مواجه شدیم کلاس هایی بود که هر روز آرزوی لغو شدن آن را داشتیم و این گونه واحدها و ترم ها را بی برنامه سپری می کردیم.
روزنه های امید
بعد از شنیدن درد دلهای این جوانان، البته روزنه‌های امیدی هم پیدا می شود که نشانی از انگیزه و هدف در زندگی را با خود به همراه دارد. جوانانی هم هستند که بعد از گذراندن دورانی پر تلاطم در آغاز جوانی برای عبور از مشکلات کمر همت بستند و برای بهره بردن از جوانی خود تلاش را آغاز کردند. یکی از دانش آموختگان رشته روانشناسی، معتقد است همیشه نباید برای کار کردن به استخدام شدن متکی بود. «فاطمه سرحدی» با شرکت در کلاسهای مهارت آموزی فنی و حرفه ای چرم دوزی را آموخته و برای خود ابتدا در میان آشنایان و دوستان و بعد از آن سایر افراد، مشتری های پر و پا قرصی را فراهم کرده است. این جوان موفق می گوید: ابتدا نزدیکانم کارم را دیدند و حتی برای تبلیغ کارم محصولاتم را به عنوان هدیه تقدیم آنها کردم همین طور که بر کمیت و کیفیت کارم اضافه می شد، سفارش های متعددی دریافت و از فروش محصولاتم سرمایه اولیه ای فراهم کردم و قصد دارم در آینده ای نزدیک یک کارگاه برای خودم دست و پا کنم و از این طریق فرصت کار برای حداقل 2 یا 3 نفر دیگر را فراهم کنم. فکر می کنم در شرایط فعلی منتظر ماندن برای اینکه دولت یا مسئولان مشکل ما جوانان را حل کنند بی فایده است و خودمان باید از پایین ترین مراحل شروع کنیم تا فرصت و استعداد و جوانی مان ضایع نشود. انجام این کار نه تنها از نظر اقتصادی منجر به پیشرفت من شد بلکه در روحیه ام تأثیر بسزایی داشت. اینکه احساس مفید بودن می کنم برایم بسیار لذتبخش است و همین حس مفید بودن در جوان می تواند منشأ بروز و ظهور قابلیت ها و توانایی های بسیاری در او شود.قطعاً این روحیه در تک تک جوانان ایرانی نهفته است اما به راهنمایی و کمک نیاز دارند. مهم ترین نیاز جوان امروز هویت است. هویتی که به تبع آن بداند در این سرزمین سهمی دارد. هر یک از مسئولان و مدیران باید از خود بپرسند برای به دست آمدن این هویت چه کرده اند و بعد از این چه باید بکنند.