قدیم، خانه بود و خانواده، پر از آرامش، مهربانی، همدلی و ... امروز اما گاه می بینیم، خانه هست، اما خانواده نیست.



قدیم، خانه بود و خانواده، پر از آرامش، مهربانی، همدلی و ... امروز اما گاه می بینیم، خانه هست، اما خانواده نیست. نه این که پدر و مادر و خواهر و برادر شناسنامه ای وجود نداشته باشند که هستند، شاید حتی شناسنامه هایشان هم یک جا باشد، اما خانواده به معنای واقعی... معلوم نیست باشد! با هزار شرمندگی وقتی اعضای خانه سر یک سفره نمی نشینند و هر عضو، ساز ناساز خود را کوک می کند ، هرکس برای خود یک نوع غذا می خواهد یا می خورد، وقتی به اندازه یک غذا خوردن کنار هم نمی نشینند و چشم هاشان در هم مهربان نمی شود.

وقتی لب هاشان نمی توانند، یک دقیقه به هم بخندند، وقتی دست هاشان خیلی وقت است، گرمای یکدیگر را حس نکرده اند، وقتی یادشان رفته است، پدر، مادر، خواهر، برادر صدازدن شان چه طعمی دارد، وقتی ... خانواده وجود ندارد.

خانواده یعنی دیدن همدیگر، محبت کردن به یکدیگر ، برای همدیگر تب کردن، برای هم درد کشیدن، برای همدیگر مردن! و الا اگر قرار بود «یک جانشینی» معنای خانواده بدهد، ساکنان یک خوابگاه، خانواده می شدند، مسافران هتل خانواده می شدند و ...

آری، خانه، باید به جایگاه خانواده ارتقا یابد، به محل انس، به محفل محبت تبدیل شود و بالاتر از این اعضای خانواده نسبت به هم حساس باشند و نسبت به مسائل اخلاقی یکدیگر حساس تر.

پس برای آسیب زدایی از جامعه هم که شده، باید خانواده را به نهاد ارتقا داد، باید بنیان های این نهاد بنیادی جامعه را استحکام بخشید و از خانه، برج و بارویی برای جامعه ساخت، فکر می کنم، از این پس درب خانه را که باز می کنیم باید با نگاه نو و فکر نو به خانواده بنگریم.