هر روز با خیال راحت بدون اینکه دغدغه چیزی را داشته باشیم از خانه بیرون رفته و زندگیمان را می کنیم. با هر شکل و شمایلی در جامعه حاضر می شویم بدون اینکه درک کنیم برای داشتن آسایش و آرامش امروز ما چه جوانان رعنایی جان باختند.

 چه کسی می داند از انتظار مادری که سالها چشم به راه آمدن پیکر فرزند شهیدش هست، شهیدی که سالهاست هیچ نام و نشانی از او نیست، مادری که هر هفته پنجشنبه ها در گلزار شهدا به دنبال گم گشده خود سنگ نوشته قبرها را مرور می کند و وقتی ناامید می شود برسر قبر شهید گمنامی می نشیند و با او راز و نیاز می کند.

ساعتها اشک می ریزد و از خدا می خواهد نشانه ای از او برایش بیاید آخرسن وسالی نداشت، جوان بود که به جبهه رفت تا از ناموس و خاک وطنش دفاع کند تادشمن حق تعرض و تجاوز به کشورش را نداشته باشد.

 

آری این حال و روز جوانان قدیم بود، امروز چه؟

 

چه کسی می داند که این مادر شهید سالهاست در کنج تنهایی برای خود پیله ای درست کرده، چه کسی می داند شبها که درد مریضی و مشکلات کهولت سن به سراغش می رود تا صبح چگونه دوام می آورد! وقتی تنها فرزندش را در دفاع از میهن از دست داده است؟ چه کسی می تواند حال این مادر را درک کند...

وقتی کنار قبر شهیدی که او را به فرزندی انتخاب کرده است،می نشینم می گوید: شهدا برای دفاع از میهن و ناموس از جان خویش گذشتند اما امروز چه؟ ببین چگونه عده ای خون جوانانمان را لگدمال کردند.

حجابی که شهدا جان خود را برای دفاع از آن از دست دادند امروز مورد تمسخر قرار گرفته و دیگر چادر حرمت خود را از دست داده است.

می گویم قسمتی از وصیت نامه فرزندت را برایم بازگو می کنی؛ اشک از چشمانش سرازیر می شود با گوشه چادرش صورتش را از من می پوشاند با بغض می گوید: موقع شهادت وصیت پسرم این بود که هرجا می روم به همه بگویم او برای حجاب دخترهای میهنش به جنگ رفت تا با دشمنان بجنگد پای وصیت نامه را با خونش امضا کرد اما سرخی خون فرزندم را چگونه جواب می دهند با کشف حجاب، با بی حرمتی به چادر که میراث حضرت زهرا(س) است ...

به او حق می دهم و شرمنده اش هستم نمی دانم چه بگویم تا تصلی دل پر دردش باشم آخر من هم نتوانستم به درستی حرمت چادر روی سرم را نگه دارم. اشکهای مادر شهید بغض در گلویم نهفته است که با خود زمزمه می کنم خدایا لحظه ای ما را به خودمان رها نکن تا امروز شاهد اشکهای مادر پیر و تنهایی که اشک امانش را بریده نباشیم.

 

ای دختر ایرانی بدان و یادت باشد که برای آرامش امروز من و تو چه جوانان رشید و بلند قامتی جان دادند و امروز چه مادرهای شهیدی که غریبانه اشک می ریزند و ما باید فردای محشر جوابگوی آن خون های ریخته شد واین اشکهای چشم آنها باشیم.

نکند دراین وانفسای موجود یادگاری حضرت زهرا(س) را که وصیت شهداست نادیده بگیریم وغریبانه با او رفتار کنیم، مبادا این برخورد ما غربت بی بی دو عالم خانم فاطمه زهرا(س) را دوباره زنده کند و دل اهل بیت را به رنج بیاوریم.

 

چادرم تاج بهشتی ست که بر سر دارم

یادگاری ست که از حضرت زهرا دارم

تیرها بر دل دشمن زده با هر تارش

من محال است که آن را ز سرم بردارم